دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

یا عُدَّتی عِنْدَ شِدَّتی، وَ یا غَوْثی فی کُرْبَتی...

طبقه بندی موضوعی

سه سالگی

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۰۵ ب.ظ

سکانس اول :

- با یه مشاور صحبت می‌کنم، در مورد یه برنامه‌ریزی شخصی، درباره شرایط خانواده و ... می‌پرسه، میگم یه دختر سه ساله دارم، میگه میدونی که سه‌سالگی بحرانی‌ترین سن زندگی یه آدمه... میگم می‌دونم... 

 

سکانس دوم: 

- ابزارای مواجهه با سه‌سالگی رو نداریم، بلد نیستیم که آتیش بحران‌های رفتاری دخترک رو شعله‌ورتر نکنیم، زمانی که فقط توی خونه بود و هم‌بازی هم‌سن و سال خودش نداشت، بهتر می‌شد توی چارچوب آداب اجتماعی نگهش داشت، داد نزدن، نزدن بقیه ... الان از هرکدوم از بچه‌ها یه چیزی یاد گرفته، بچه‌های بدی نیستن اما بالاخره بچه‌ان ، بچه که نمی‌تونه همیشه توی چارچوب رفتار کنه ...

 

سکانس سوم: (یک ساعت پیش) 

- به همسر میگم بچه توی این سن خیلی آسیب‌پذیره، هم دوستاش تنهاش میذارن به خاطر بدخلقی‌هاش، هم ما سرزنشش می‌کنیم، تایید می‌کنه، وقتی دخترک برمی‌گرده باهاش مهربون‌تره 

 

سکانس چهارم: (الان)

- صدای کوبیده شدن چکش روی دستگیره در رو می‌شنوم، به وضوح تفاوت ضرباتی که ضرب خشم توش مخلوط شده رو با ضربه معمولی متوجه میشم، همسر داشت با تلفن حرف می‌زد، نگران حال مادرش بود که دوباره بستری شده، دخترک شروع کرد به جیغ زدن برای یه موضوعی، همسر در اتاق رو‌ محکم بست، و حالا اون تو گیر افتاده و در دیگه باز نمیشه...

 

(توضیح موقعیت: منتظریم آقای قفل‌ساز از راه برسه و در رو باز کنه، من چرا توی این شرایط دارم پست میذارم؟ چون کار دیگه ای از دستم برنمیاد) 

 

نتیجه‌گیری داستان: عدم کنترل خشم در مقابل بچه‌ها، آسیبش به شدت کمونه می‌کنه سمت خودمون :/ 

پایان 

 

پ.ن: الان که پست رو منتشر می‌کنم همسر آزاد شده :))

 

  • ۰۳/۰۶/۲۶
  • De sire

نظرات (۱۱)

  • صـــالــحـــه ⠀
  • چه جالب! من نمی‌دونستم ماجرای لجبازی و بحران سه سالگی رو. یعنی راستش نه خیلی اهمیت میدم و نه خیلی دقت می‌کنم!

    لیلای ما چند روز پیش سه ساله شد.

    امشب علاوه بر انگشت من، پای خواهر بزرگه‌اش رو چنان گاز گرفت که کبود شد!

    خلاصه که روزی چندین بار جنگ داریم تو خونه :)

    ولی بامزه است. خوبه :)

    پاسخ:
    سلام صالحه جان ❤️🌸

    سه سالگی رشد مغزی به حدی می‌رسه که بچه میخواد استقلال خودشو نشون بده، در واقع یه عرض اندامی بکنه، حتی شروع می‌کنه به گول زدن بقیه :)) 

    آره لیلاخانوم شما با دخترک ما دوماه اختلاف دارن :)) تولدش مبارکککک🌸🌸

    بامزه که چه عرض کنم :))))  من که تکلیفم معلومه هیچوقت آدمی نبودم که بتونم تعامل طولانی با بچه ها داشته باشم، واقعا هی نقش مادری رو به خودم یادآوری می‌کنم تا تاب آوریم بالاتر بره ، ولی همسر عاشق بچه هاست، الان شرایط روحی خوبی نداره به خاطر مادرش ، وزنه‌ی بچه‌دوست خونه رو توی سن بدی از دست دادیم :)) 


  • صـــالــحـــه ⠀
  • سلام دزیره جان :)

    ممنونم عزیزم. تولد دخمل شما هم پیشاپیش مبارک :) 🥰💐

    تو فکر کن من یک درصد بچه دوست بودم! نیستم :) بچه دوست خانواده همسرم هستند. اما یه بخشِ وجودم از این چالش‌ها و آزارها لذت می‌بره :)) گاهی، یه وقتایی؛ بچه گریه‌اش می‌گیره؛ من خنده‌ام! 

    برعکس تو، از فکر کردن به نقش مادری‌ام هم حس مثبت نمی‌گیرم. بدبختانه. اصلا سعی میکنم بهش فکر نکنم...

     

    اما بچه دوم اگه بیاد، یه ور چالش‌ها میشه اون طفلک تازه‌وارد. یه مقدار از وزن چالش‌ها پخش میشه بین دو تا بچه.

     

    من همیشه فکر می‌کنم زندگی با دو تا بچه فوق العاده شیرین، و با سه تا بچه، اگر ناشکری نباشه ولی واقعا افتضاح سخته. تجربه شخصی من که دقیقا برعکس این شعارهای مادران چند فرزندی هست که میگن تا سه تا، دست گرمیه.

    شاید نگه‌داری از نوزاد بعد از سومی خیلی راحت بشه ولی بقیه چیزا پدر درآر میشه‌.

    (الانم دختر دومی‌ام، زینب، تو رخت خوابه. نمی‌خوابه. می‌پرسه: مامان بچه‌داری خیلی سخته؟ میگم آره، بخواب. میگه چرا؟ میگم چون تو نمی‌خوابی... وااالللاااع)

    پاسخ:
    ممنونممممم🌸🌸 

    چه خوبه که اینا رو بدون روتوش میگی ، سختی ها و شیرینی ها با همن  ... از این همه مثبت محض نشون دادن مادری توی رسانه‌ها اذیت میشم واقعا 

    + دخترک من اینجور مواقع که فشار روحی منو حس می‌کنه میگه مامان خوشحالی؟:)))  

    داداشم چقدر خوشبخت بوده که توی ۳ سالگی مسئول مراقبت از نی نی جدید (من) بوده ....‌‌‌. :] 

    پاسخ:
    دقیقا سه سالگی:)))؟

    اوهوم ... ۳ سال و چند ماه فاصله داریم 

    پاسخ:
    اون چند ماهش خیلی میتونه مهم باشه :))

    من یه سوالی که برام پیش اومد اینه که چرا وقتی عاشق بچه نیستیم و رابطمون هم با بچه ها خوب نیست و بچه دوست نیستیم بچه میاریم؟ 

    پاسخ:
    نمیشه گفت بچه‌دوست نیستیم، به نظرم هر زنی توی فطرتش تمایل به مادر شدن داره، حالا یکی شبیه من آدمیه که نیاز به خلوت و تنهایی بیشتری داره و باید حمایت بیشتری بگیره از دیگران... یا مثلا یه سری خصوصیات شخصیتی دیگه ... اینا هیچکدومش نمیتونه سایه بندازه روی نیاز فطری مادر شدن، اما توی کیفیت مادری کردن و نحوه تعامل با بچه میتونه اثر بذاره 

    یه چیز دیگه ای هم هست اینه که به نظرم هیچکس قبل از اینکه مادر بشه نمیتونه حدس بزنه چقدر ممکنه سخت باشه این مسیر، برای همینه که خیلی ها تک فرزند باقی می مونن چون تازه می فهمن ماجرا چیه واقعا:)) 


    و البته هیچکدوم اینا باعث نمیشه که منکر این بشیم که مادر شدن در کنار سختی هاش شیرینی های زیادی هم داره ، و الحمدلله به خاطر این نعمت

    من بچه ها رو دوست دارم ولی عاشقشون نیستم 

     

    آیا انسان واقعا ناگذیره از مادر شدن ؟...

    می دونم که بعد چند سال زندگی مشترک و شرایط اجتماعی چنین چیزی لاجرم پیش میاد که خب بعدش چی ؟

     

    اما به عنوان یه بچه اینکه مامانم یه جا بگه " راستش من زیاد هم بچه ها رد دوست ندارم" دیوونم می کنه .... یعنی چی که منو به دنیا آوردی درحالی که با روحیاتت سازگار نبود 🥲🥲آیا من یک لطیفه بودم برای بسته شدن دهان مردم و حوصله سر نرفتن در زندگی مشترک ؟!!

    پاسخ:
    نه واقعا برای من دلایل بچه داشتنم اینا نبود... و از طرفی خب من درونگرام، بلد نیستم با بچه های کوچولو تعامل طولانی داشته باشم و حوصله م سر نره، از بچه ها بدم نمیاد که ، یه کم بزرگتر بشن کلی می‌تونیم توسعه بدیم نوع ارتباطمونو ، اینم یه مدل شخصیته دیگه ، اگه قرار باشه اینطوری بگیم میتونیم به همه آدما ایراد بگیریم که چرا بچه دارن، مثلا یکی بداخلاقه، یکی بی ادبه، یکی شغل سختی داره... همه اینا میتونن به اندازه درونگرا بودن روی مادری موثر باشن و قابل ایراد گرفتنن
  • حسن مجیدیان
  • سلام

    این آن دریزه ی قبلی است آیا؟

    پاسخ:
    سلام بزرگوار
    بله 

    اوهوم .... راست می گید ......

    عوضش وقتی بچتون بزرگ شد می تونید یه دوست خیلی خیلی خوب براش باشید و یه رابطه ی عمیق ِ خفن داشته باشید 🕶💫

    پاسخ:
    از اتاق فرمان اشاره کردن وقتی نوجوون شد پوستتو کند اونوقت می بینمت 
    ولی خب من امیدوارانه به مسیر ادامه میدم :))
  • حسن مجیدیان
  • احسنت

    ان شالله ثابت قدم باشید

    گفت:

    من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش

    چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش

    پاسخ:
    سلامت باشید
    ممنون از شما 
  • شنگول العلما
  • سلام ما هم همین حدود سن داریم 

    اون چیزی من فهمیدم اینه:

    فراهم کردن هم بازی یک قسمت کار هست یک قسمت مهم تر:

    هم بازی شدن و بعد خراب نکردنش با دعوا.

    وقتی توپ بهش می دیم برای بازی مهم اما نه زیاد. اون مهمه که باهاش توپ بازی کنیم

    همبازی بشیم برای افزایش صمیمیت و بعد هم کنترل خود برای اینکه با دعوا همه رو نپرونیم.

    این تجربه منه که دارم تمرین می کنم.

    تمرین هفت سال اول به نظر خیلی سخته چون نیاز به صبره ⁦^⁠_⁠^⁩

     

    پاسخ:
    سلام 
    ممنونم که تجربه تون رو گفتید
    خدا حفظ کنه بچه هاتون رو
    بله واقعا بازی برای این سن همه چیزه، عمیق ترین زبان محبته ... و صبر و صبر و صبر ... 

    من چی بگم که برادرم دو سال و نصفی ازم کوچیکتره؟ 

     

    سلام :)

    به شما که نگاه میکنم حس میکنم خیلی حرفه‌ای مادری میکنید. اطلاعات بالا، مطالعات بالا، دقت بالا، با تمام توان و تمام وجود. همه‌ی هست و نیستتون رو انگار میذارید برای مادری. نمیدونم درسته یا نه، ولی باعث میشه از مادری بترسم. احساس می‌کنم هیچوقت از پسش برنمیام

     

     

    @صبا 

    اینکه یه بچه رو به دنیا بیاری فقط به این خاطر که بچه دوست داری، به نظرم اصلا دلیل کافی و مناسبی نیست. 

    پاسخ:
    دوسال و نیم خوبه :)) تا بخواید وارد بحران سه بشید دیگه به بودن بچه جدید عادت کردید 

    و علیک السلام :) 

    نه نه نترسید، بعد مادر شدن همه این احوالات خودشون به سمت شما سرازیر میشن ، مجبورید در یه زمینه های حیاتی آگاه بشید 
    در زمینه های دیگه هم ، شاید یه مادری رها و بی دقت به بچه آرامش بیشتری بده، من یه جاهایی زیادی دقت میکنم و خداروشکر میکنم که همسرم یه جاهایی وزن این دقت رو‌کم میکنه تا دخترم متعادل تر بشه، ...  نمیدونم واقعا:) خیلی پیچیده ست، مربی خداست، مادر وسیله ست، شاید خدا سهم مادر رو بر اساس شخصیتش تعیین میکنه، مثلا من مادر میشناسم نقص شنوایی داره و کلا هم بیخیاله، و خدا واقعا به وضوح بچه هاش رو از خطرات مختلف نجات میده