معاشرت
آخر مرا در آینه از یاد می بری
اما تو را هر آینه چون خویش از بَرَم
اینک میانِ حلقه ی آتش نشسته ام
مغلوبِ جنگِ تن به تنی نابرابرم
آتش هر آن محاصره را تنگ می کند
تنها در این میان منم و تیرِ آخرم...
+ سوگی که اخیرا تجربه کردیم و مادر همسرم رو از دست دادیم، یه درسی برام داشت، اینکه حواسم بیشتر به این باشه که در حدی با اطرافیانم در ارتباط باشم که اگر یه روزی به هر دلیلی نبودن، حسرت روزایی که بودن رو نخورم، رفیق عزیزم که با اسم حاج خانوم مینوشتن خداحافظی کردن، و من چقدر حسرت خوردم که کاش اون وقتایی که پستهاش رو میخوندم و خیلی وقتا چیزای زیادی ازش یاد میگرفتم بیشتر این سکوت درونگرایانهم رو شکسته بودم و بهش گفته بودم چقدر خوب مینویسه ... خداحافظیهای دیگه از رگ گردن به ما نزدیکترن ...
++ هرچی دلتون میخواد بگید زیر این پست ، از احوالاتتون، از آب و هوا، از سیاست، از دیانت، از آخرین کتابی که خوندید، از آخرین فیلمی که دیدید، از بازیگر محبوبتون، از رنگ مورد علاقهتون ... :))
- ۰۳/۰۹/۰۸
«یک چیزهایی هست که شما هیچ وقت نخواهید فهمید. چیزهای به ظاهر کم اهمیتی مثلِ اینکه چه کسی، در کدام تاریخ، توی تونلِ شماره چندِ کدام جاده با گوش دادن به چه موسیقی ای یادتان کرده است.»