دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می‌ماند، و از او باغ گردویش...

طبقه بندی موضوعی

گل داوودی من! قصه‌ی پاییز جانکاه است ...

يكشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۲ ب.ظ

می‌دانم هیچ چیز مثل اندوه، 

روح را تصفیه نمی کند و 

الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ 

اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی‌پذیرم؛ 

چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر... 

هر قدر که به غم میدان بدهی،

 میدان می‌طلبد،

 و باز هم بیشتر، و بیشتر...

 

#نادر_ابراهیمی

 

 

+ ازش پرسیدم چیکار می‌کنی، گفت «غمگینی می‌کنم»، باتوجه به شناختی که ازش داشتم می‌دونستم منظورش چیه، بلده چطوری با غماش زندگی کنه و آشفته نشه، نه ازشون فرار می‌کنه نه توی غماش ذوب میشه، این جمله برام خیلی باارزش بود، غمگینی کردن انگار یه مهارت بزرگه که تا بلدش نباشیم نمی‌تونیم درست زندگی کنیم، من وقتی غمگینم، کنارش ترس و آشفتگی رو هم تجربه می‌کنم...  شما بلدید غمگینی کنید؟! 

  • ۰۳/۰۷/۰۸
  • De sire

نظرات (۸)

سلام دزیره

نمی‌دونم راستش. حس می‌کنم از اون دست سؤالاییه که باید یه آدم نزدیک بهم جوابش رو بده نه خودم.

راست‌ترش اینه که حس می‌کنم من هم بلدم غمگینی کنم ولی خُب مطمئن نیستم بقیه هم همین نظر رو در مورد من داشته باشن.

فکر می‌کنم الآن بهترین آرزویی که می‌تونم براتون بکنم اینه که شما هم غمگینی کنید:)

پاسخ:
سلام جناب مهران 

به نظر بیشتر درونی و شخصی میرسه تا چیزی که بقیه بخوان نظر بدن

ممنونم 
  • هیپنو تیک
  • سلامممم

     

    بله بله....

    سهراب سپهری شعر هاش از غم سیاه می ره به غم سبز ....

    غم سبز نشاط داره ، آرامش داره ، دیدن کل زندیه از پشت پنجره ی بارون خورده .....

     

     

    البته اینقدر در غم سبز و زیبا غمگینی کردن مستغرق شدم که امر بر روانشناسم مشتبه شد که چرا این یره در عین غمگینی خوشحال هم هست؟! پس حکما هیپومانیا داره دیگه ؟؟

    پاسخ:
    سلام صباجان 
    خوبی 
    الحمدلله که همچین حسی داری 
    زندگی همینه:) 

    من یه زمانی واقعا بلد نبودم، فکر می‌کردم اینکه ازش فرار کنم و خودم رو بزنم به اون راه دارم بهترین کار و بهترین خوبی رو در حق خودم می‌کنم... فکر می‌کردم چقدرم خوب بلدم با غمام کنار بیام :) شاید در طول زمان از بچگی با غم‌هایی که روبرو شدم و هضمش سخت بود، این راهکار شد سلاحم و آموختم که سریعترین راه برای رسیدن به آرامش همین «خودت رو بزن به اون راه» هست...

    اما چند سالی میشه که فهمیدم اینو که حذف غم و اندوه از لیست احساساتمون بدترین کاریه که میشه با روح و روانمون بکنیم و این غمِ حذف‌شده و «بهش پرداخته‌نشده» در واقع از بین نمیره و ممکنه یه جایی یه زمانی چند برابرش گریبانگیرم بشه... یاد گرفتم نباید زود بخوام از شر غم خلاص بشم بلکه باید بذارم غمم بروز پیدا کنه، با گریه، با ناراحتی، با حتی بی‌حوصلگی... اگه ناراحتم چرا باید عادی باشم و روتین رفتار کنم؟! اگه اجازه بدم به خودم یکم غمگین باشم، چیزی عوض نمیشه!

    با اینکه هنوزم تبعات اون آموخته‌ی قبلی که توی وجودم ریشه دوونده گاهی باهام هست ولی الان حداقل سعیم اینه که نذارم غمی که ته دلم میاد نادیده گرفته بشه، تلاشم رو میکنم حالا یا موفقم یا نه :)

    پاسخ:
    سلام رفیق عزیز 
    دقیقا موافقم باهات
    منم جدیدا سعی میکنم فرار نکنم، اما حس های خیلی زیادی رو به همراه غم تجربه میکنم که نشون میده هنوز بلد نیستم غم رو بپذیرم

    من بلدم :)

    یعنی اجازه نمیدم غم منو درگیر خودش کنه (هرچند که معتقدم غم گاهی مقدس هم می‌تونه باشه)

    البته در امور اجتماعی و مسائل کلان جامعه، گاهی غمگین میشم، گاهی هم غصه می‌خورم و حتی ناراحت هم میشم. ولی در امور شخصی زود سوار بر غم میشم و مهارش میکنم و طولانی مدت همراهی‌اش نمیکنم.

    پاسخ:
    سلام و رحمت الله
    چه خوب ...
    رمز موفقیتتون چیه ؟ 

    رمز و راز نداره،

    ولی باورم اینه که غمگین بودن نوعی فرصت‌سوزیه. بعلاوه اینکه هر موضوعی که باعث غم شده، یقیناً عوامل متعددی هم برای غلبه بر غم یا غم‌زدایی وجود داره. در چنین شرایطی بلافاصله به مسائلی فکر میکنم که مطمئنم نتیجه‌اش برام از غمگین بودن مفیدتر و مهمتره. بعد هم چون شیرینی‌اش را حس می‌کنم. دفعه بعد راغب‌تر میشم برای کنار زدن غم‌های بیهوده، تکراری و مخرب..

    پاسخ:
    درسته ... 
    ان شاء الله که همیشه دلتون شاد باشه

    سلام🌸

     به مقدار! زیاد در این مورد مطلب در ذهن دارم، ببینم تا چه حد میتونم نظم بدم بهشون و بنویسم. :/

     فکر میکنم کسانی که از بچگی یا به مدت طولانی با انواع غم ها تو زندگی سر و کار داشتن، راهِ با غم زندگی کردن رو به تجربه یاد گرفتن! یعنی دیدن چاره ای نیست جز پذیرفتنش! قبول کردنش، کنار اومدن باهاش... این روش ها هم می‌تونه عمومی باشه و برا همه مفید و شاید هم طبق شخصیت هر فرد و تفکرات و اعتقاداتش شخصی باشه...

    من هم تجربه ی غرق شدن در غم ها رو دارم هم تجربه فرار از غم ها و هیچکدوم نتیجه خوبی نداشت، تا وقتیکه یاد گرفتم به سمتی برم که حد وسط رو حفظ کنم. 

    با ذکر مثال توضیح بدم بهتره به نظرم:)

    زمان های زیادی به مدت طولانی به همه چیز فکر میکردم، مخصوصا شبا که برای خلوت با خود مناسبه، البته این فکر کردن بیشتر یادآوری گذشته و غصه خوردن مدام بود...

    یا با سرگرم کردن خودم سعی میکردم از واقعیت فاصله بگیرم و فرار کنم مثل سریال دیدن و غرق شدن در دنیای خیالی و گاها جذاب سریال ها و البته غصه خوردن برا اونا. احتمالا هر مشابهتی باعث یادآوری تلخی ها می‌شده. 

    این فرار از واقعیت هم برا بعضی ها متاسفانه با استفاده از سرگرمی های مضر و مخرب هست. 

    حالا بعد از تجربه این همه:)... تمام سعیم اینه نه خودمو غرق کنم نه نادیده بگیرم و فرار کنم. گاهی به غمم اجازه بروز میدم گاهی نه اتفاقا سعی میکنم بهش میدون ندم وگرنه میدونم ممکنه بهم مسلط بشه. گاهی هم زمان لازمه یعنی میدونم چاره برطرف شدنش گذر زمان هست. فقط میدونم خداروشکر خیلی بهتر از گذشته هستم ولی مطمئنا در این مورد به پختگی کامل نرسیدم:)

    ببخشید طولانی شد ودرهم:/

    +ان شاءالله بتونید غمگینی کردن رو شخصی سازی کنید:)

     

     

    پاسخ:
    سلام خانوم سین عزیزم 
    خیلی از شما ممنونم که تجربه های با ارزشت رو برامون نوشتی 🌸🌸
  • پسر انسان
  • احساسات و تجربه های خوب و بدغم و شادی

    تو این دنیا پیچیده در هم هستند!

    تفکیک ناپذیره

    ذات این دنیا این طوریه

    شادی با غم

    درد با راحتی

    مهم درک گذرا بودن این قضیه است

    این باعث میشه در خوشی ها جوزده و غافل نشیم

    در سختی و غم هم به استیصال نرسیم

    چون می گذرد نه غمی هست نه شادی...

    پاسخ:
    بله درست میفرمایید ... و چقدر عمل کردن به این حرف سخته
  • اقای ‌ میم
  • بله غمگینی هم نیازه