دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

نشسته ام وسط زندگی
صبور
امیدوار
ادامه دهنده ...

این روزها

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ

الحمدلله رب العالمین که این مرحله هم گذشت ... 

گذشت اون شبی که با اضطراب خودمونو رسوندیم نزدیک تربن درمانگاه، پزشک اورژانس حتی حاضر نشد نگاه کنه بچه رو، گفت کار من نیست ببرید بیمارستان

 

گذشت اون شبی که توی اورژانس بیمارستان بغلش کرده بودم و چشمم به مسئول تریاژ بود که یه امید کوچیک بده، با لبخند هی تکرار می‌کرد بینی ش شکسته، کار ما نیست، فردا ببرید متخصص ENT ، من هی سوال می‌کردم دوباره با یه پوزخند مسخره می‌گفت شکسته دیگه

 

گذشت اون روزی که بدو بدو خودمو رسوندم به طبقه دوم بیمارستان و دنبال دکتر میگشتم، که گفتن دکتر متخصص بینی فردا میاد، و اون یکی متخصص گوش و حلق و بینی که اونجا بود ، ویزیتش نکرد 

 

گذشت اون روزی که توی اوج گرما، توی اوج ترافیک دوباره کل شهر رو دور زدیم رفتیم یه بیمارستان دیگه، بعد دو سه ساعت منتظر بودن، یه خانم دکتر ناز و ادایی با نیم متر ناخون قرمز ، لطف کرد یه نگاه به بینی دخترک انداخت و گفت برید سه روز دیگه بیاید تا ورمش بخوابه بعد اگه تشخیص شکستگی باشه باید بره اتاق عمل ، بدون اینکه اصلا توجه کنه ما چقدر مضطربیم و نیازه یه کم برامون توضیح بده 

 

گذشت اون سه روزی که روزی صد بار بینی ش رو چک می‌کردم ببینم این انحرافه یا ورم ، هزار تا سوال ریز و درشت از چت جی پی تی می‌پرسیدم تا از مقالات و راهنماهای پزشکی کمکم کنه خودم بفهمم ماجرا چیه ... 

 

گذشت اون روزی که یه دکتر با انصاف پیدا کردیم و بعد دو روز رفتیم و وقتی گفت شکستگی نیست، من و مامانم و خواهرم یه عالم گریه کردیم از ذوق ... 

 

 

این روزا گذشتن، و تک تک آدمایی که باهاشون تعامل داشتم توی ذهنم حک شدن، اونایی که آرامش دادن، اونایی که زخم زدن، اونایی که هروقت یادشون افتادم آه کشیدم ... دنیا چیزی غیر از همین بده بستونا نیست، چیزی غیر از همین تعاملا، همین خاطره ها ... 

 

 

  • ۰۴/۰۵/۱۰
  • De sire