دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

نشسته ام وسط زندگی
صبور
امیدوار
ادامه دهنده ...

منِ او

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ

قدیما ، حوالی هفده سالگی، «منِ او»ی امیرخانی رو خونده بودم، مثل خیلی از کتابایی که اون زمان خوندم، چیزی از محتواش یادم نمیومد، فقط یادم بود که داستانش طوری بود که من نوجوون رو از نظر احساسی قلقلک میداد، یعنی عاشقانه طور بوده حتما، حدس زدم شاید با تفاوت نگاهم به عشق و زاویه دید جدیدم، بتونم برداشت تازه ای ازش داشته باشم، دلم میخواست که فرصتش پیش بیاد بخونمش، خونه «ن» که رفته بودم توی کتابخونه ش دیدمش، گفتم من اینو بردم دخترم :)) الان یکی دو ماهی میشه که کلنجار میرم باهاش، یک چهارمش رو‌خوندم ولی لذت نبردم از خوندنش، حس کردم دیگه این سبک مناسب من نیست ... کنار گذاشتمش علیرغم میلم برای «تموم کردن تحت هر شرایطی» ... 

با این اوصاف بعید میدونم ارمیایی که چندین بار خوندمش هم دیگه بهم بچسبه... شاید این نقطه ، پایان دنیای من و رمان‌های اون دوره ی امیرخانی باشه ...

  • ۰۴/۰۵/۰۳
  • De sire