کوتاه نویسی ...
۱- بیان اگه مثل بلاگفا، آنی وبلاگ رو حذف میکرد، من تا حالا ششصد و پنجاه و سه بار این وبلاگ رو حذف کرده بودم
۲- یکی از دردسرای من اینه که همسرم به شدت برونگراست، و من به شدت درونگرا، و باید شوخی های از نظر من لوس دخترک در ارتباط با همسرم رو ادامه بدم، مثلا ما داروهامونو میدیم دخترک بهمون بده، یعنی قرص رو از جاش درمیاره خیلی ذوق میکنه، خب تا اینجا اوکی ... وقتی میخواد داروهای همسر رو بده، یه سری اداهای از نظر من لوس داره و همسر هم غش غش بهش میخنده، حالا تصور کنید من توی اون موقعیت باید چه کنم؟! هوووووف
۳- دیروز صبح دو ساعت بی آب و برق گذروندیم، نوبت بعدی قطع برق حدود اذان مغرب بود، برای نماز که میخواستیم بریم مسجد فکر کردیم بریم مسجد یه محله دیگه که کولر و برق داشته باشه، لذا رفتیم یکی از مسجدای معروف اطراف، امام جماعت یه جوری حمد و سوره رو میخوند که هی کلمات ناشایست در مورد عملکرد حوزه میومد توی ذهنم، بعد هی یاد آقای سرباز میفتادم فکر میکردم الان صدامو میشنوه:/ خب نمیدونم مسئول این امر که فرد معمم بلد نباشه حمد و سوره رو درست بخونه کیه ولی هرکی هست خدا هدایتش کنه ... البته خوبی هایی هم داشت، مثلا از هر پنج تا ع ، زحمت میکشید یکیش رو حلقی میگفت :/
۴- من اینجا دو تا مشکل دارم در ارتباط با روزانه نویسی، یکی اینکه وقتی چیزی می نویسم که به خانواده م مرتبطه، یه سری از عزیزان، حالا از سر دلسوزی یا هرچی، شروع میکنن به نقد اون عضو خانواده من، گاهی شده با لحن بد واقعا، خب دوست عزیز ، این فقط یه برش از زندگی منه، اون فرد از عزیزترین آدمای دنیای منه ، اگه اینجا ازش نقدی میکنم دلیل نمیشه از اینکه کسی در موردش نظر بده ناراحت نشم ... گاهی حتی شده پست رو به خاطر یه کامنت حذف کردم ، چون اگه جواب میدادم قطعا اون طرف آزرده میشد...
دومی هم نصیحتای عجیب و غریب و از بالا به پایینه :)
۵- این مدت انقدر حرفایی داشتم که حتی یه کلمه ش رو هم نتونستم اینجا بنویسم، که احساس کردم دیگه این وبلاگ برام کارکردی نداره و توی دنیای وبلاگ نویسی به شدت دچار احساس تنهایی شدم ...و چون توی دنیای واقعی هم آدم درددل بکنی نیستم، حس میکنم همه چی درونم انباشته شده، باید برم سراغ نوشتن برای خودم ... حتی اگه شده توی یه کاغذی که بعدش بندازمش دور
قدیما وبلاگ برای من همچین فضایی نداشت، حتی سالهای قبل که توی بیان می نوشتم انقد تیغ سرزنش و عتاب و نصیحت و قضاوت بالای سرم نبود... اینو بذاریم کنار محافظه کاری خودم توی نشت اطلاعات، هیچی از چیزایی که میخوام بنویسم باقی نمی مونه ...
۶-
شیشهی مِی را اگر نشکسته بودم دستِکم
با خود از لبهای سرخت یادگاری داشتم ...
#فاضل_نظری
- ۰۴/۰۵/۰۳
دقیقا من به همین دلایل کمتر یا اصلا از خانواده خودم نمی نویسم