و متُّ ...
+ چند روز قبل، روز تولدم، رفتیم سر خاک مادر همسر، یه قبر خالی همون نزدیکیا بود، کنده بودن برای مهمون جدید، این قسمت شاید ماهی یه نفر جدید دفن میشه و قرعه اینبار به نام اون روز افتاده بود ، رفتم چند دقیقه ای کنار قبر، خودمو بغل کردم، تولدم رو به خودم تبریک گفتم، و یاد مرگ و تصور خوابیدن توی اون قبر رو به خودم هدیه دادم، و گمانم این بهترین هدیه تولدم در این سالها بود ...
بعد از یه درنگ طولانی راه افتادم که برگردم پیش بقیه، چشمم به تاریخ تولد صاحب قبر کناری افتاد، پسرش رو قبلا دیده بودم ، هر بار که میاد بلند میگه سلام مامان... از تولدش دو روز گذشته بود ...
زیر لب به مامانخانوم گفتم «همه خردادیا ... :) » ... و مطمئن شدم که امسال هدیهی دنیا به من یاد مرگ بود ...
++
فَهل مِنَ الممکنِ أن أظلَلِ
لعَشرِ دقائقَ أخرى
لِحینِ إنقطاعِ المَطَرِ
أکید بِأنّی سَأرحلُ
بَعدَ رَحیلِ الغُیومِ ..وَ بَعدَ هُدوءِ الرّیاحِ ...
+ میفرمان که :
بعد از تو هر اتفاقی افتاد
یه بارم به خاطر تو گریه کردم ...
- ۰۴/۰۳/۱۴