این روزها...
+ مشکل ذهنی که به سمت ادبیات متمایله اینه که دکتر داره دندوناتو جرمگیری میکنه ، داری از درد منهدم میشی، ولی ذهنت داره با جملات ادبی حکایت این درد کشیدن رو برات نقل میکنه، رها کن زن، دردتو بکش :|
++ مشغول بازی بود، من این برگه رو توی وسایل قدیمیم پیدا کردم، با ذوق و یواشکی نشستم یه گوشه به رنگ کردنش، که یهو خانوم سر رسید و فرمود مامان بده من خوشگلش کنم... به همین سادگی :)
+++یه پست گذاشتم برای کوچ به تلگرام، در نیم ساعت بیش از همه پست های اخیر وبلاگم کامنت گرفت و به جز یکی دو نفر همه مخالف بودن، خب چرا وقتی کسی هست و می نویسه اینطوری اعلام حضور نمیکنید؟ :)) واقعا تعجب کردم از این حجم کامنت بر دقیقه، یاد زمانی افتادم که وبلاگ رو غیرفعال کرده بودم و کسانی که فکر میکردم هیچوقت از اینجا رد نمیشن هم اومدن و اعتراض کردن :) خلاصه که «تا رمق در تن ما هست بیا» ، بعدش که دیگه چه فایده :)
- ۰۴/۰۳/۱۲
چقدر خوشگل رنگ کردین هر دو😁
ذهن ادبیاتی هم استدلال سازه برای خودش: