دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

دزیره

قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می‌ماند، و از او باغ گردویش...

طبقه بندی موضوعی

فرش دو متری...

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۲۴ ق.ظ

بسم الله

 

بهاربانو از زیارت حضرت عبدالعظیم نوشته بود و از فرش دو متری نزدیک ضریح و ماجراهایی که آنجا برایش اتفاق افتاده بود، نمیدانم در حین خواندن آن مطلب بین روح من و سیدالکریم چه گذشته بود که چند ساعت بعد راهی حرم شدیم، دخترک را به بابا سپردم تا کمی تنها باشم، اطراف محوطه ضریح همه فرش‌ها را ورانداز می‌کردم ببینم کدامشان همان فرش دو متری مذکور است... پیدایش کردم، رفتم سمتش که دختر خانومی با عجله از خانومی که کنارش نشسته بود خواست بلند شود تا من کنارش بنشینم، شبیه علامت سوال شده بودم، آن خانوم به زحمت بلند شد و رفت، دختر خانوم به محض مستقر شدن من گفت :«میشه وقتی من نماز میخونم به من گوش کنی؟» بعد توضیح داد که خانوم قبلی گفته عجله دارد و نمی‌تواند این کار را انجام بدهد، تازه فهمیدم چرا بنده خدا را با عجله بلند کرد، قبول کردم، سرپا ایستاد ، کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت: «بخونم خاله؟» نگاهش کردم و گفتم بخونین، گفت که نگام نکن دیگه :/ فقط گوش کن، گفتم چشم، دوباره چادرش را مرتب کرد و یک سری حرکات دفعه قبل را تکرار کرد و گفت: «بخونم خاله؟» سر به زیر گفتم بخونین، دوباره بلندتر گفت: «بخونم خاله؟» بلندتر گفتم بخونین،خلاصه که شروع کرد، شبیه ماراتن، تند و تند، نماز را خواند و سلام داد، سریع چادر را از روی صورتش کنار انداخت و با لبخند نگاه کرد، و رفت سراغ همان حرکات برای شروع نماز بعدی ، گفتم: «نگران نباشید من عجله ندارم» ، گفت: «دیدی چه تند میخونم؟!» ، لبخند زدم، و دوباره ماجراهای نماز قبلی تکرار شد. 

بعد از نماز دومش ، به صورت مذبوحانه‌ای چند جمله در مورد کثیرالشک و ... گفتم و بعد گفتم نماز برای آرامشه... گفت آره واقعا وقتی نمازمو میخونم راحت میشم .!!!.. غصه خوردم، نمی‌دانم از بین یک عالم اشکی که در حین نماز خواندنش از چشم‌هایم سرازیر بود، چندتاش برای استیصال و غم دختر خانوم بود ، شاید هم همه ‌‌‌اش... دعایم کرد، دعایش کردم 

نمازش که تمام شد ، دو رکعت نماز به نیت رفقایم خواندم و مشغول مناجات تائبین شدم تا «کمی تنها بودن»م را به ثمر برسانم، هر جمله ای که می‌خواندم چیزی می‌پرسید... نیمه‌هایش که رسیدم خانومی میخواست نماز بخواند و من بلند شدم و «کمی تنها بودن» م را انجا به امانت گذاشتم تا دفعه بعد پس بگیرمش از فرش دو متری که به  قول زهرا، شد مأمن دلتنگی‌هایم ... همسر می‌گوید هفته ای یک بار باید بیایم ، این جمله را هر بار که قم می‌رویم هم می‌گوید، من هم مثل همیشه می‌گویم آره خیلی خوبه هر هفته بیایم ... 

 

+ مزار شهید امیر عبداللهیان را هم بالاخره دیدم، خانومی آمده بود خیلی با احساس فاتحه می‌خواند و به خانوم دیگری که همراهش بود می‌گفت «این مزار محافظ شهید رئیسیه» ، متاسفانه یک نفر شنید و قیمه‌ها را از ماست ها جدا کرد و گفت ایشون وزیر خارجه هستن ... 

  • ۰۴/۰۲/۲۷
  • De sire

نظرات (۱۲)

سلام عزیزم. خدا قبول کنه....اگر از من بپرسید میگم اونم امتحان الهی بود که خلق شما سنجیده بشه. مهم بندگیست که شما انشاءلله درست انجام دادید.نمیدونم در کتاب رشد بود یا کتاب صراط مرحوم صفایی حائری که به تفاوت بین عبادت و عبودیت پرداخته بود و جایگاه بالای عبودیت را مطرح کرده بود. 

 

عزیزم یک سوال دیگه...این تابلوی زیبایی که عکسش گوشه صفحه‌تان هست منبعش کجاست؟ البته اگر اشکالی نداره

پاسخ:
سلام 
بله همه لحظه های زندگی ما امتحانه 
و رزق 
هفته پیش هم رفته بودیم یه مسجدی، اونجا هم یه دخترخانوم جوانی که یه مقدار مشکل ذهنی داشتن اومدن کنارم نشستن و وقتی داشتم نماز میخوندم پوست کیکشونو توی دستم گذاشتن ... ما به همین رزقای قشنگ دلخوشیم که خدا هنوز دوسمون داره ... 


+ عکسای وبلاگ مسروقه از پینترست هستن

قبول باشه:)

یکی آن فرش دو متری و یکی آن کنج دیگر ضریح به وقت خروج، مأمن است واقعا...

و خب مناجات تائبین را در راه مسجد شجره وقتی لباسهای دنیا را درآورده بودیم و لباس احرام پوشیده بودیم گوش دادم...آه از آن لحظات تاریخ‌ساز عمرم....عجب مناجاتی...عجب امامی...، و همان جا دلم تنگ شد برای زیارت امامی که در جوارشان بودیم اما اجازه زیارتشان را نداشتیم...

+ حضرت عبدالعظیم حقیقتا سیدالکریم هستند، پناه ببری کرامت حسنی شان را با تمام وجود درک می‌کنی...

+این بار از دور به شهید امیر عبداللهیان عزیز سلام دادم اما یک دل سیر کنار جناب شاه‌آبادی نشستم و تشکر کردم بابت شاگردپروری شان

پاسخ:
فرش دو متری که من هواشو کردم در دسترس بود خواهر جان ، حالا با هوای مسجد شجره چه کنیم؟:) 

+ نمیدونم مزار ایشون کجاست ، دفعه بعد که رفتم ان شاء الله پیدا میکنم 

++ خیلی التماس دعا

یعنی واقعا میخواسته کسی نگاهش کنه که نمازش رو درست میخونه و سجده و رکوعی جا نمیمونه ؟! مگه چند سالش بود ؟ مگه چه دغدغه ای داشته ؟! 

 

زیارت قبول عزیز

بار بعدی مشرف شدی التماس دعا 🌸

پاسخ:
بله میخواست کسی مراحل نمازش رو چک کنه ، میگفت یادم میره
فکر کنم حدود سی ، سی و خرده ای بود 
این وسواس فکریه، خیلی ها دچارش هستن، از همون انواع وسواس تمیزی، بسته نشدن در، و خیلی چیزای دیگه 

ممنونم عزیزم ، ان شاء الله که عاقبت بخیر باشی 
  • آفتابگردون ...
  • وبلاگت شبیه خونه کوکب خانوم کتاب ابتداییمونه :)  یعنی که زن پاکیزه و باسلیقه ای هستی :) حس مثبت و خونه طوری به آدم میده. فقط میمونه یه چایی که فک میکنم اگه بدی دارچینیه با یه غنچه گل محمدی توی یه استکان گل گلی لب طلا...

    پاسخ:
    :)))  
    سلام 
    خیلی خوش اومدی 
    توصیف شما هم مثل یه دسته گل خوش عطر از یه مهمون تازه بود ، ممنونم بابت حال خوبی که منتقل کردی

    هیچ خواهر جان بیا سوته دلان با هم بنالیم:)  اماچون با کریمان کارها دشوار نیست، من دعا می‌کنم شما آمین بگو:)

    الهی مکرر و هر ساله روزی مون بشه حج...

     

    پاسخ:
    آمین ... آمین ... هیچ‌وقت دلم مثل این اواخر برای کعبه تنگ نشده ... برای غربت کنار پنجره های بقیع ... 

    سلام و درود 

    میتونم به پر رویی بزنم و از شما و همسر محترمتون خواهشی کنم به عنوان خواهر بزرگتر یا مادرم، برادر بزرگترم یا پدرم؟

    امکانش هست در زیارت های بعدی که انشالله قسمت شد؛ سلام بنده رو هم برسونید و از دعای خیرتون بی بهره نذارید ما رو. اگر امکانش بود تو اون لحظه که فکر می کنید از ته دل زیارت می کنید بنده رو هم یاد کنید. یا حتی در مجالس روضه خوانی، کنار مزار شهدا و .... بشدت اعتقاد دارم.

    واقعا نیازمند گوشه نگاهی از سوی خدا هستم. شاید دعای شما خوبان شاید توسل به امامان و بزرگان شفاعتی باشه برامون.

    جوانیم و بار گناهان زیاد...

    التماس دعا. سجاد شکرطلب

    پاسخ:
    سلام و احترام 
    شما بزرگوارید جناب شکرطلب 
    آغوش خدا همیشه به روی همه بازه، چه من گناهکار چه شمایی که صفای دلتون از نوشته هاتون پیداست، ان شاء الله عاقبت بخیر باشید ... به روی چشم 

    عجب التفات ویژه‌ای.

     

     

    اگر یادتان بود و باران گرفت 

    دعایی به حال بیابان کنید...

    پاسخ:
    حاجت روا و عاقبت بخیر باشید ان شاء الله 

    وای یادمه اوایل سن تکلیف منم همچینی بودم منتها با سرعت آروم هم یادم میرفت کجام دقیقا . به مامانم میگفتم منو نگاه کن 🚶‍♀️

    پاسخ:
    خیلی سخته ، بقیه نگاه کنن فکر میکنن خیلی اتفاق نادر و عجیبیه، اما کافیه چندبار به چنین حس‌هایی میدون بدیم ، یه جوری سوار میشن که دیگه پیاده شدنشون با کرام الکاتبینه ...

    سلام

    رو فرش دو متری دعاتون کردم امروز 

    حلال کنید 

    زبانم الکنه وگرنه نیت بدی نداشتم 

    توضیح ندادم چون زبانم همچنان الکنه 

    حلال کنید لطفا 

    پاسخ:
    سلام میخک جان
    چه سعادتی برای ما :) ممنون عزیزم 


    نیازی به حلالیت خواستن نیست واقعا... ان شاء الله که همه مون عاقبت بخیر باشیم
  • 💕 پسر خوب 💕
  • برای ما هم دعا میکردین

    التماس دعا

    پاسخ:
    حاجت روا باشید ان شاء الله 

    آخی خوش به سعادت تون منم این روزا به این حسای خوب نیازمندم لطفا دعا کنید روزی ماهم بشه💔

    پاسخ:
    ان شاء الله خدا یه عااااالم حس خوب و نور و شادی بپاشه روی فرش دلتون :)

    سلام و درود مجدد؛

    شکسته نفسی می فرمایید. ممنون از شما محبت دارید.

    التماس دعا

    پاسخ:
    سلام و احترام 
    سلامت باشید 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">