زندگی کردن سختتر از چیزیست که فکرش را بکنی. شاید یک "برای من" باید به ابتدای جمله اضافه کنم. به هرحال برای من عمیق شدن، متمرکز بودن، درمسیر بودن، گاهی حتی به یک خندهی اضافی، به یک جمله مهمل گفتن، به یک فکر پوچ کردن بند است. تلاشی که با صرف زمان زیادی به بار مینشیند به راحتی از دست میرود.
گاهی با خودم فکر میکنم میشود در سی سالگی دوباره متولد شد. دوباره تاتیکنان زمین خورد و بعد با زانوان زخمی و صورتی خیس اشک، سرپا ایستاد و آرام آرام راه رفتن را آموخت.
باید قبول کنم اگر به موقع رنج زمین خوردن را تحمل نکردهام، حالا باید خودِ سی سالهام را وادار کنم بپذیرد که خیلی هم بزرگ نشده، خیلی هم یاد نگرفته، خیلی هم نباید خودش را دست بالا بگیرد...
پ . ن : وقتی مینویسم، ناخوداگاه اشک چشمهایم را تر میکند. این واژههایی که سالها رفیق همیشگیام بودند، مدتها در صندوق خاطرات خاک خورده اند و من همنشین پستترین، سطحیترین و هزلترین نوعِ گفتمان در طول زندگیام شدهام ... وای بر من که چه ارزان فروخته شدم. وای بر من ....
- De Sire
- چهارشنبه ۵ شهریور ۹۹
- ۱۳:۰۱